ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
خوشوقت کسی که جز وفا کارش نیست
پابندِ ستم، جانِ سبکبارش نیست
ای در دلِ تو زلال ایمان جاری
ای زخمِ زمانه بر وجودت کاری
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
دانی که چرا مثل گُل افروختهای؟
هم ساختهای با غم و هم سوختهای؟
دانشطلبی که نور ایمان دارد
جویای فضیلت است تا جان دارد
چشمی از غم ستاره باران دارد
دلسوختهای که داغ یاران دارد
ای موجِ امید، راهی ساحل تو
ای مهر و وفا عجین در آب و گل تو
ای ذرۀ کوچکِ مدار هستی
ای آنکه به رحمت خدا دل بستی
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
از کوثر معرفت غزلنوشی کن
تا قافلۀ کمال همدوشی کن
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
فرمود حسین: جلوۀ لم یزلی
سالار شهیدِ شاهدان ازلی
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
هر کس که ز دنیا طلبی دور شود
بیگانه ز تزویر و زر و زور شود
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
جانا به خدای کعبه رو باید کرد
با او همه وقت گفتگو باید کرد
پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینهدار مهر او، دیده جداست
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت