آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
شب کویر، شبی ساکت است و رازآلود
شب ستاره شدن زیر آسمان کبود
حدیث خاتم و انگشتری بخوان با من
روایت زحل و مشتری بخوان با من
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را