این روزها پر از تبِ مولا کجاییام
اما هنوز کوفهای از بیوفاییام
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
به شیوۀ غزل اما سپید میآید
صدای جوشش شعری جدید میآید
ابریست کوچه کوچه، دل من... خدا کند،
نمنم، غزل ببارد و توفان به پا کند