گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت