پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود