خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم