غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید