اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را