من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست