سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟