بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند