کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود