میشود دست دعای تو به باران نرسد؟!
یا بتابی به تن پنجرهای جان نرسد؟!
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی