چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست