باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش