در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
پشت سر مسافر ما گریه میکند
شهری که بر رسول خدا گریه میکند
ما خواندهایم قصۀ مردان ایل را
نامآورانِ شیردلِ بیبدیل را
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش