این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش