هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
آنسو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش