وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است