این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند