از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت