بعید نیست غمت همچنان شهید بگیرد
بگیرد و همه جا باز بوی عید بگیرد
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز و هر جا زندگیهایی بنا کردی
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت