هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم