تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
از فرّ مقدم شه دین، ختم اوصیا
آفاق، با بَها شد و ایّام، با صفا
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری