این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند