آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
کجاست زندهدلی، کاملی، مسیحدمی
که فیض صحبتش از دل بَرَد غبارِ غمی
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر