تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است