نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است