سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری