مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت