بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دلم امسال سامرّایی است و عید غمگین است
میان سفره «سامرّا» نماد هفتمین سین است
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت