رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی