شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
به نام خداوند بالا و پست
كه از هستیاَش هست شد، هر چه هست...
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها