صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم