در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد