او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر