جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست