چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم