سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی