توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی