توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
بیسایه مرا آن نور، با خویش کجا میبرد
بیپرسش و بیپاسخ، میرفت و مرا میبرد
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی