سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی