شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است