من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد