ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد