میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد