سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی
آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!