هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!