دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟