با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟